معنی نوعی حساب بانکی
حل جدول
واژه پیشنهادی
فارسی به آلمانی
Scheckkonto (n)
مترادف و متضاد زبان فارسی
مربوط به بانک، کارمند بانک
عربی به فارسی
شمردن , حساب کردن , محاسبه نمودن , حساب پس دادن , ذکر علت کردن , دلیل موجه اقامه کردن (با) , تخمین زدن , دانستن , نقل کردن () حساب , صورت حساب , گزارش , بیان علت , سبب , علم حساب , حساب , حسابی , حسابگر , حسابدان , محاسبه , محاسبات
لغت نامه دهخدا
حساب. [ح ِ] (اِخ) چشمه ٔ... رجوع به چشمه ٔ حساب شود.
حساب. [ح ُس ْ سا] (ع ص، اِ) ج ِ حاسب: بر دست او حملی روان کرد که اقلام کتاب و افهام حساب از حد و حصر آن قاصر آید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). در اعداد کتاب و حساب منتظم بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). پشته ها را چون قلم حساب بند از بند فرو پاشید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 452).
حساب. [ح َس ْ سا] (ع ص، اِ) شمارگر. (مهذب الاسماء). محاسب. شمارگر. (سمعانی).
حساب بستن
حساب بستن.[ح ِ ب َ ت َ] (مص مرکب) قطع کردن حساب جاری. بستن حساب جاری یا حساب پس انداز در بانک. (اصطلاح بانکی).
فارسی به عربی
حساب، حکایه، هبه
تعبیر خواب
: اگر کسی بیند در قیامت حق تعالی با وی حساب می کرد و حساب بر وی آسان است، دلیل بر رستگاری و خیر کند. اگر به خلاف این است، بد باشد. - ابراهیم بن عبدالله کرمانی
معادل ابجد
290